دم بریده ها زیاد شدن...
یه روزی روباهی دمشو توی حادثهای از دست داد. رفت پیش گله روباها. همه روباه ها بهش خندیدن. گفتن پس دمت کو. گفت اتفاقاً از روزی که دم ندارم خیلی راحت ترم. انگاری دارم پرواز میکنم، آزاد شدم.
یه روباه ساده لوحی رفت و دم خودشو قطع کرد. اینقدر درد داشت که اومد پیش روباه گفت تو منو گول زدی. تو که گفتی ما پرواز میکنیم، تو که گفتی ما آزاد شدیم. کو؟ من که دارم درد میکشم. روباه گفت هیچی نگو. اگه گله روباه ها بفهمن به ما می خندن.
داستان به جایی کشیده شد که اینقدر دم بریده ها زیاد شدن که به روباهی که دم داشت می خندیدن.
این حکایت امروز خیلی آشناست. دم بریده ها زیاد شدن و به افراد سالم ایراد میگیرند
فشار اجتماعی باعث میشه مردم از افراد نادان تقلید کنند و:
همدیگه راتشویق به عمل های زیبایی کنند
علمآموزی را وقت تلف کنی بدانند.
خانوادهمحوری را بیکلاسی
پوشش و حجاب را عقب ماندگی
زندگی پاک و بدون خیانت را بیحسی
به سختی وسیله غیرضروری بخرند تا از قافله تجمل عقب نیافتند
مراقب فضاسازی رسانهها و فضای جهل زده باشیم تا داستان دم بریدهها تکرار نشود