تاریخ : 10. فروردين 1393 - 16:18   |   کد مطلب: 7040
محمدصادق علیزاده
انسان بِما هوَ انسان، طالب کمال مطلوب است. حرکت زاییده این طلب است که شاید هیچ وقت هم مجال تبلور در چارچوب‌های زمانی و مکانی را پیدا نکند. حرکتی که دیگر باکی از حِرمان و غربت و تنهایی هم ندارد. انسان‌های این قبیله، در مرزهای هستی و به تعبیر آوینی، در دامنه‌های آتشفشان می‌زیند. حرکت و زندگی به این معنا، تنافر دارد با زیست مسالمت‌آمیز گاندی‌وارانه؛ و چمران از این سنخ بود. عرفان و مبارزه و جهاد و روح و حتی صلح‌طلبی‌اش در نسبت با چنین زیستنی تعریف می‌شوند. وقتی این چنین شد، دیگر نمی‌توان و را به نفع زیستِ مسالمت‌آمیزِ یک شهروند مطیعِ دهکده جهانی مصادره کرد؛ آنگونه که محمد قوچانی‌ در شماره اخیر «مهرنامه»‌اش تلاش کرده است.
 
حاتمی‌کیا در جایی از مصاحبه‌ اخیرش با مهرنامه اشاره‌ دارد که خارج شهر و زیر سایه جنگ و گلوله، خط‌ بندی‌ها مشخص و روشن است و تکلیف‌ها روشن اما وارد شهر که می‌شوی آدم‌ها پیچیده می‌شوند: «کسانی که زیر گلوله حرف می‌زنند، چه در جبهه حق باشند چه در جبهه باطل، صداقت‌شان برای من پیداست. این‌ها با جان‌شان به عنوان مهم ترین سرمایه‌شان وارد می‌شوند. وقتی آدم‌ها در این موقعیت قرار می‌گیرند عیارشان برای من مشخص می‌شود اما وقتی در شهر حرفی زده می‌شود، فقط بازی با کلمات است و پیچیدگی‌هایی به آن اضافه می‌شود.» حکایت مهرنامه با مصطفای چمران در این شماره اخیرشان همین است.
 
چمران و حاتمی‌کیا حتی، هنوز به تعبیر خودش، زیر گلوله حرف می‌زنند و حکم سرباز و میدان مین را دارند که به بازی با کلماتِ شهری و پیچیدگی‌های آن عادت نکرده‌اند. همین مقدار برای جریانات اصولگرا کافی‌ست. آنها حاتمی‌کیای متعهد به جنگ را دوست دارند ولو اینکه سلیقه شخصی سیاسی‌اش با آنها یکی نباشد. مهرنامه قوچانی اما به این مقدار راضی نیست. ظاهرا آنقدر که مصادره به مطلوب کردن حاتمی‌کیا و چمران به نفع یک جریان سیاسی برای محمد قوچانی اهمیت دارد، برای جریانات اصولگرا اهمیت ندارد. این چنین است که نفحه واضح این مصادره -آنهم مصادره شخصی که شدید‌ترین انتقادات را به سیاست‌ این روزهای فرهنگی دولت وارد کرده است- در قالب تنگِ جریانات سیاسی در همان یادداشتی که به عنوان مقدمه مصاحبه با حاتمی‌کیا نوشته، مشام خواننده را می‌آزارد:
 
«از آنجایی که کار مهرنامه نقد فیلم نیست و «چ» تنها به علت دلالت‌‌های تاریخی و سیاسی و فکری‌اش در مهرنامه بررسی می‌شود چاره‌ای نیست جز آنکه راز دل «چ»ی حاتمی‌کیا را بازگو کنیم. هنرمند مسلمان و متعهدی که نگران ایران است. نگران رادیکالیسم است. نگران جنگ است… حتی تهیه‌کنندگان و حامیان اصولگرای حاتمی‌کیا متوجه نیستند که برجسته‌ترین سینماگر دفاع مقدس چرا با وجود توانایی ساخت سهمگین‌ترین صحنه‌های نظامی ترجیح می‌دهد چمران را از صورت یک چریک به شکل یک دیپلمات درآورد.» عجبا! خود قوچانی که در سطرهای بعدی مصاحبه از زبان حاتمی‌کیا تیتر می‌گیرد که «چمران مصادره شده بود» به عیان‌ترین حالت ممکن، حاتمی‌کیای غیرشهری را در جهت مقاصد جریان سیاسی متبوع خود مصادره می‌کند. پازلی که البته قرار است در ادامه با مصاحبه با ابراهیم یزدی و امثالهم در خصوص چمران کامل شود.
 
عالم چمران و حتی حاتمی‌کیا، بیرون از این قواعد پیچیده شهری‌ست و هر چارچوبی برای نظم دادن به آنها، چه اصلاح‌طلب چه اصولگرا، مصادره به مطلوب کردنی بی‌غایت است. عیار امثال چمران‌ و حاتمی‌کیا را نه با دوگانه‌هایی نظیر اصلاح‌طلب – اصولگرا که باید با مفهومی به نام «خمینی» سنجید. مفهومی که روی مرزهای هستی و دهانه آتشفشان معنا پیدا می‌کند. خمینی هیچگاه در قالبِ تنگ قواعد نظم بین‌الملل نگنجید. عالم خمینی، صراحتا مرگ و زندگی و حیات و ممات را به چالش می‌کشد. واقعیت در این جا آنقدر عیان هست که دیگر جایی برای تئوری‌پردازی‌هایی نظیر سطور فوق باقی نماند. نکته‌ای که البته لابلای حرف‌های حاتمی‌کیا هم به چشم می‌خورد هرچند گویا آنقدر جذاب نبوده که تیتری از میان‌شان گرفته شود:
 
« بحث مهم‌تری دارم که با وقایعی که اخیرا رخ داده می‌تواند معنا شود. چرا انقلاب‌هایی که به عنوان بهار عربی تعریف شد به فرجام خوبی نرسید؟ وقتی فیلم آژانس را می‌ساختم، فضای درگیری میان افرادی بود که نگاه آرمانی داشتند با کسانی که دنبال مدنیت بودند و این نیاز فقط با آرامش و نظم رخ می‌داد. واکنش این دو گروه به هم مانند آب و روغن است. گروه آرمانی و آرمانخواه را نمی‌توان داخل یک چارچوب قرار داد… سخت‌ترین کار از نظر فنی این بود که پایان فیلم را با قدرتی خارج از جمع افرادی که حضور دارند به انجام برسانیم. مثل بازی بچه‌ها می‌ماند. آنها با هم دعوا می‌کنند و ناگهان بزرگی می‌آید و آنها را از هم جدا می‌کند… پایان قصه باید با قتل عام اینها]مدافعان پاوه[ تمام می‌شد اما واقعیت این است که پیام امام به عنوان رهبر آرمانخواهان، کفه ترازو را به سمت مدافعان سنگین‌تر کرد.»
 
شخصیت انسانی، اوج که بگیرد، از وقایع روزمره عبور کرده و پوسته هستی را می‌شکافد و به مرگ‌آگاهی می‌رسد. برای چنین شخصیت‌هایی، زندگی در دامنه آتشفشان با زندگی در بهشت برین تفاوتی ندارد که مطلوب آنها امر دیگری است. بریدن از رفاه و و خزیدن به کوهستان‌های جنوب لبنان و اسلحه بدست شدنِ چمران اینجاست که معنادار می‌شود. حال چگونه می‌توان جهانِ عمیق و بزرگ این انسان‌ها را به بند قالب‌ها و قواعد دنیای مدرن کشید؟! متن را با جملاتی از حاتمی‌کیا درباره چمرانی که مهرنامه به هیبت یک دیپلماتِ صلح‌طلب به تصویرش کشیده به پایان می‌برم: «آقای چمران از هر گیومه‌ای که بخواهند او را داخلش قرار دهند، بزرگ‌تر بود… او در اوج رفت. پایان زندگی او، زیباترین سکانس زندگی‌اش بود. از نوشته‌های پیش از شهادتش بر می‌آید که به یک مرگ‌آگاهی رسیده است… خیلی وقت‌ها می‌گویند کسی مثلا در خواب دیده که به زودی از دنیا می‌رود ولی چمران خواب ندیده بود. او نوشت و نشان داد که به زیبایی به مرگ‌آگاهی رسیده است.»